حافظ - غزل شمارهٔ ۷۳

in #persian7 years ago

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری

سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب

خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده برنجم ور نی

بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست

از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

شیر در بادیه عشق تو روباه شود

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

آب چشمم که بر او منت خاک در توست

زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست

ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

Sort:  

شعرهای حافظ زیبا هستند

:)

عالیه

بازم لایک

Wonderful. it's very nice post.it's liked to all.keep sharing.thank you.go ahead